خیلی دلمان گرفته ، مثل همون لحظه ای که پرنده ی در قفس اسیر ، با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز
میکنند چشم دوخته است
دلمان گرفته ، مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ، مثل سالها چشم انتظار محمد بودن ،مثل لحظه شکستن یک قلب تنها...
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست ...میخواهیم گریه کنیم ، میخواهیم بباریم ...
شاید این تنها راه برای آروم کردن احساسمان باشه...
دلتنگیم ، میباریم ...
میباریم و به یاد می آوریم جسد در خون غلطان شهیدانمان سیدمحمد و............، چهل روز سخت و نفسگیری که گذروندیم...
پس تموم میکنیم
و دوباره ادامه میدهیم
خدایا
خدایا چهل روز کمکمان کردی و پناهمان بودی
ممنونیم
اما ما برای یه عمر میخاهیم پناهمان باشی...کمکمان کن...
و...
چه زیبا گفت شاملو
خوشا رها کردن و رفتن!
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی، خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
و
اکنون لحظه ی رهایی من است ...
و
تو! خدانگهدارت
بدینوسیله به اطلاع عموم میرسانیم
مراسم چهلمین روز درگذشت مرحوم حاج سید ابراهیم میرسالاری بزرگمرد سادات وابوشهید سید محمد میرسالاری
درروزپنجشنبه مورخ 2/3/92 ازساعت 17 تا 22 به صرف شام در مسجد روستای بردخیمه با قرائت دعای پرفیض کمیل ومداحی منعقد می گردد.شرکت شما سروران گرامی تسلی بخش خاطر بازماندگان خواهد بود.